نظریه های فرا اخلاق وبررسی نظام اخلاق اسلامی Meta Ethics | ||
بی شک بحثهای اخلاقی از زمانی که انسان گام بر روی زمین گذارد، آغاز شد زیرا ما معتقدیم که حضرت آدم علیهالسلام پیامبر خدا بود. نه تنها فرزندانش را با دستورهای اخلاقی آشنا ساخت بلکه خداوند از همان زمانی که او را آفرید و ساکن بهشت ساخت، مسائل اخلاقی را با اوامر و نواهی اش به او آموخت.
سایر پیامبران الهی یکی پس از دیگری به تهذیب نفوس و تکمیل اخلاق که خمیرمایه سعادت انسانهاست، پرداختند تا نوبت به حضرت مسیح علیهالسلام رسید که بخش عظیمی از دستوراتش را مباحث اخلاقی تشکیل می دهد و همه پیروان و علاقه مندان او وی را به عنوان معلم بزرگ اخلاق می شناسند.
اما بزرگترین معلم اخلاق پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله بود که با شعار «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است: «وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ»؛ اخلاق تو بسیار عظیم و شایسته است.[1]
در میان «فلاسفه» نیز بزرگانی بودند که به عنوان «معلم اخلاق» از قدیمالایام شمرده می شدند، مانند: افلاطون، ارسطو، سقراط و جمعی دیگر از فلاسفه یونان.
به هر حال بعد از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، امامان معصوم علیهمالسلام به گواهی روایات اخلاقی گسترده ای که از آنان نقل شده، بزرگترین معلمان اخلاق بودند و در مکتب آنها مردان برجسته ای که هر کدام از آنها را می توان یکی از معلمان عصر خود شمرد، پرورش یافتند.
زندگانی پیشوایان معصوم علیهمالسلام و یاران بافضیلت آنان، گواه روشنی بر موقعیت اخلاقی و فضائل آنها می باشد. اما این که «علم اخلاق » از چه زمانی در اسلام پیدا شد و مشاهیر این علم چه کسانی بودند داستان مفصلی دارد که در کتاب گرانبهای «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام » نوشته آیت الله صدر، به گوشه ای از آن اشاره شده است.
نامبرده این موضوع را به سه بخش تقسیم می کند:
الف): می گوید اولین کسی که علم اخلاق را تاسیس کرد، امیرالمومنین علی علیهالسلام بود که در نامه معروفش (به فرزندش امام حسنمجتبی علیهالسلام) بعد از بازگشت از صفین، اساس و ریشه مسائل اخلاقی را تبیین فرمود و ملکات فضیلت و صفات رذیلت به عالیترین وجهی در آن مورد تحلیل قرار گرفته است![2]
این نامه را (علاوه بر مرحوم سید رضی در نهج البلاغه) گروهی دیگر از علمای شیعه نقل کرده اند. بعضی از دانشمندان اهل سنت مانند ابواحمد حسن بن عبدالله عسکری نیز در کتاب الزواجر والمواعظ تمام آن را آورده و می افزاید: لو کان من الحکمة مایجب ان یکتب بالذهب لکانت هذه؛ اگر از کلمات پندآموز، چیزی باشد که با آب طلا باید نوشته شود، همین نامه است.
ب): نخستین کسی که کتابی به عنوان «علم اخلاق » نوشت، اسماعیل بن مهران ابینصر سکونی بود که در قرن دوم می زیست، کتابی به نام «صفة المؤمن والفاجر» تالیف کرد (که نخستین کتاب شناخته شده اخلاقی در اسلام است).
ج): نامبرده سپس گروهی از بزرگان این علم را اسم می برد (هر چند صاحب کتاب و تالیفی نبوده اند)، از آن جمله:
1.سلمان فارسی است که از علی علیهالسلام درباره اش نقل شده که فرمود: «سلمان الفارسی مثل لقمان الحکیم - علم علم الاول والاخر، بحر لاینزف و هو منا اهل البیت؛ سلمان فارسی همانند لقمان حکیم است - دانش اولین و آخرین را داشت و او دریای بیپایانی بود و او از ما اهل بیت است».[3] 2.ابوذر غفاری است که عمری را در ترویج اخلاق اسلامی گذراند و خود نمونه اتم آن بود. درگیری های او با خلیفه سوم «عثمان » و همچنین «معاویه» در مسائل اخلاقی معروف است؛ و سرانجام جان خویش را نیز بر سر این کار نهاد. 3.عمار یاسر است که سخن امیرمؤمنان علی علیهالسلام درباره او و یارانش مقام اخلاقی آنها را روشن می سازد، فرمود: «این اخوانی الذین رکبوا الطریق ومضوا علی الحق، این عمار... ثم ضرب یده علی لحیته الشریفة الکریمة فاطال البکاء، ثم قال: اوه علی اخوانی الذین تلوا القران فاحکموه، و تدبروا الفرض فاقاموه، احیوا السنة واماتوا البدعة؛ کجا هستند برادران من! همانها که سواره به راه می افتادند و در راه حق گام برمی داشتند، کجاست عمار یاسر!... سپس دست به محاسن شریف خود زد و مدت طولانی گریست، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها که قرآن را تلاوت می کردند و بکار می بستند، در فرائض دقت می کردند و آن را به پا می داشتند. سنتها را زنده کرده و بدعتها را میراندند».[4] 4.نوف بکالی که بعد از سنه 90 هجری چشم از جهان پوشید و دارای مقام والایی در زهد و عبادت و علم اخلاق است. 5.محمد بن ابی بکر که راه و روش خود را از امیرمؤمنان علی علیهالسلام می گرفت و در زهد و عبادت گام در جای گامهای او می نهاد و در روایات به عنوان یکی از شیعیان خاص علی علیهالسلام شمرده شده و در اخلاق، نمونه بود. 6.جارود بن منذر که از یاران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و عمل و جامعیت مقام والائی دارد. 7.حذیفة بن منصور که از یاران امام باقر و امام صادق و امام کاظم علیهمالسلام بود و درباره او گفته شده: «او علم را از این بزرگواران اخذ کرده و نبوغ خود را در مکارم اخلاق و تهذیب نفس نشان داد». 8.عثمان بن سعید عمری که از وکلای چهارگانه معروف ولی عصر حضرت مهدی ارواحنا فداه می باشد و از نواده های عماریاسر بود، بعضی درباره او گفته اند: «لیس له ثان فی المعارف والاخلاق والفقه والاحکام؛ او در معارف و اخلاق و فقه و احکام دومی نداشت» و بسیاری دیگر از بزرگانی که ذکر نام همه آنها به درازا می کشد. ضمنا در طول تاریخ اسلام کتابهای فراوانی در علم اخلاق نوشته شده است که از آن میان، کتب زیر را می توان نام برد:
1.در قرن سوم کتاب «المانعات من دخول الجنة» را نوشته جعفر بن احمد قمی که یکی از علمای بزرگ عصر خود بود، می توان نام برد. 2.در قرن چهارم کتاب «الآداب» و کتاب «مکارم الاخلاق» را داریم که نوشته علی بن احمد کوفی است. 3.کتاب «طهارة النفس یا تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق» نوشته ابن مسکویه متوفی قرن پنجم از کتب معروف این فن است؛ او کتاب دیگری در علم اخلاق به نام «آداب العرب والفرس» نیز دارد که شهرتش در حد کتاب بالا نیست. 4.کتاب «تنبیه الخاطر و نزهة الناظر» که به عنوان مجموعه ورام مشهور است یکی دیگر از کتب معروف اخلاقی است که نوشته «ورام بن ابیفوارس» یکی از علمای قرن ششم است. 5.در قرن هفتم به «آثار معروف خواجه نصیر طوسی»، کتاب «اخلاق ناصری» و «اوصاف الاشراف» و «آداب المتعلمین» برخورد می کنیم که هر کدام نمونه بارزی از کتب تصنیف شده در این علم در آن قرن است. 6.در قرون دیگر نیز کتابهایی مانند «ارشاد دیلمی»، «مصابیح القلوب سبزواری»، «مکارم الاخلاق حسن بن امین الدین» و «الآداب الدینیه امین الدین طبرسی» و «محجة البیضاء فیض کاشانی» که اثر بسیار بزرگی در این علم است و «جامع السعادات» و «معراج السعاده» و کتاب «اخلاق شبر» و کتابهای فراوان دیگر.[5] مرحوم علامه تهرانی نام دهها کتاب را که در زمینه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود «الذریعه» بیان نموده است.[6] این نکته نیز حائز اهمیت است که بسیاری از کتب اخلاقی به عنوان کتب سیر و سلوک و بعضی تحت عنوان کتب عرفانی انتشار یافته است و نیز بعضی از کتابها فصل یا فصول مهمی را به علم اخلاق تخصیص داده، بی آن که منحصر به آن باشد که نمونه روشن آن کتاب «بحارالانوار» و «اصول کافی» است که بخشهای زیادی از آن در زمینه مسائل اخلاقی می باشد و از بهترین سرمایه ها برای این علم محسوب می شود. پانویس1.↑ سوره قلم، آیه 4. 2.↑ رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام و دعای مکارم الاخلاق و بسیاری از دعاها و مناجاتهای دیگر نیز در طلیعه آثار معروف اخلاقی در اسلام قرار دارند که هیچ اثری با آنها برابری نمی کند. 3.↑ بحار، ج 22، ص 391. 4.↑ نهج البلاغه، خطبه 182. 5.↑ تلخیص و اقتباس با تغییرات و اضافاتی از کتاب «تاسیس الشیعه لعلوم الاسلام» فصل آخر. 6.↑ الذریعه، جلد اول. [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:15 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
حمید رضا مظاهری سیف [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:14 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
اخلاق و عرفان - در غرب [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:13 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
آیه الله جوادى آملى همان طور که با اثبات «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» بودن روح و نیز «حرکتجوهرى» در حکمت متعالیه صدرایى بسیارى از مسائل فلسفه نظرى دگرگون شده، بسیارى از مسائل اخلاقى نیز متحول گشته است. روى این مبنا اخلاق در پیدایش، پرورش و ساختار حقیقت انسان نقش دارد; یعنى کارى را که انسان انجام مىدهد در آغاز، «حال» است ولى بعد «ملکه» مىشود و سپس به حالت «صورت جوهرى» ظهور مىکند و چون به صورت جوهر در مىآید، نفس براى آن به منزله «ماده» و این صورت براى آن به منزله «صورت» مىشود و جمعا یک واقعیت را تشکیل مىدهند. در این جا توجه به این نکته مهم است که دیگران، اخلاق را از مرحله «حال» به مرحله «ملکه»، منتقل کرده گفتهاند: اخلاقى را که انسان فراهم مىکند «دیرزوال» و از ملکات نفسانى است; ولى حکمت متعالیه بر اساس حرکت جوهرى، تبیین و تثبیت کرده است که انسان هر کارى که مىکند در واقع با آن کار، حقیقتخود را مىسازد و با همان هم محشور مىشود. البته قیافههاى انسان قبل از مرگ، بر اساس «هو الذى یصورکم فى الارحام کیف یشآء» (1) تنظیم شده است: ذات اقدس اله هر کس را با صورت مخصوصى آفریده است که این صورت، زشتیا زیباست; ولى انسان قیافه بعد از مرگ را با سعى خود مىسازد و مىتواند آن را زشت و یا زیبا بیافریند واین «مشاطه»گرى اخلاق است. او اگر بخواهد مىتواند خود را سفید روى و رو سفید و یا سیاه روى و رو سیاه کند. و همه این محورها در اختیار اخلاق است. لذا دستور دادهاند هنگام شستن صورت در موقع وضو بگویید: «اللهم بیض وجهی یوم تسود فیه الوجوه و لا تسود وجهی یوم تبیض فیه الوجوه» (2) یعنى، خدایا! روزى که روىها سیاه مىشود، مرا رو سفید کن و روزى که روىها سفید مىشود، مرا رو سیاه مکن. امروز سفیدى و سیاهى صورت، دلیل بر فضیلت یا رذیلت صاحب صورت نیست و در اسلام هیچ فرقى بین «صهیب رومى» و «بلال حبشى» نبود و اکنون نیز سفید پوستان و رنگین پوستان بر یکدیگر برترى ندارند. رنگ پوستبر اثر مسائل خاص جغرافیایى، اجتماعى و نژادى پیدا مىشود و نتیجه کار و اخلاق نیست; اما روسیاهى انسان در قیامت چون بر اثر اخلاق او پیدا مىشود ذلت آور است; چنانکه رو سفیدى وى چون نتیجه اخلاق اوست شرافت آور است. لذا در تعبیرات دینى آمده است: آن کس که مواظب مسائل اخلاقى خود نباشد، دیوانه است، نه عاقل: «و من یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه» (3) مانند اینکه اگر کسى شبانه روز بکوشد خود را مثلا به صورت سگ درآورد، که دیوانه است. قرآن کریم با ذکر این مبادى و اصول، به انسان، هشدار مىدهد. در قرآن، آیاتى انسان را حقیقتا بهیمه یا فرشته و یا شیطان مىشمارد و آنان که اخلاق را امرى اعتبارى تلقى مىکردند و آن را در تعیین ساختار انسانى، سهیم نمىدانستند و مىگفتند اخلاق و اوصاف، از امور زاید بر ذات اوست نه در متن ذات، این گونه از آیات قرآن را با «تشبیه»، «مجاز»، «استعاره» و «کنایه» تفسیر مىکردند و مىگفتند: اگر قرآن کریم عدهاى را حیوان مىداند (4) مقصود این است که این عده، به منزله یا مانند حیوان هستند و اگر عدهاى را فرشته مىشمارد آنان چنین تفسیر مىکنند که آنها مثل فرشتهاند و یا اگر در باره گروه دیگرى مىفرماید: آنان «شیاطینالانس» هستند، مفسران مزبور آن را بر مجاز حمل مىکنند و مىگویند یعنى آنان مثل شیطانند; ولى بنابر حرکت جوهرى و جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن روح، معلوم مىشود نفس، هر چه را انجام مىدهد کم کم به همان صورت، مصور مىشود. از این جهت اگر نفس در مسیر علم، عدل، قسط و قداستحرکت کند، واقعا فرشته مىشود. عدهاى به وجود مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم اعتراض کرده گفتند: حالتحق این است که رسول خدا فرشته باشد وتو چون انسان هستى پس رسول نیستى! مؤلف بزرگوار تفسیر «القرآن والعقل» در حل شبهه آنان مىگوید: اگر لازم باشد که رسول خدا فرشته باشد وجود مبارک پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم، باطنا و حقیقتا، فرشته است. چون فرشته یعنى موجود عالم مختار معصوم، و روح انسان کامل، روح فرشته خویى بلکه خود فرشته است (5) . البته این برداشتبعداز بیانات صاحب حکمت متعالیه است.
در هر حال نقشى که مسئله حرکت جوهرى و جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس دارد، در علم اخلاق خیلى کارساز است. چرا که بیان مىکند که انسان نه تنها با حرکت کیفى بلکه با حرکت جوهرى، وصفى را مىپذیرد. دیگران علم، حیات، قدرت و... را «کیف» و از «محمولات بالضمیمة» انسان مىپنداشتند; ولى در حکمت متعالیه این گونه از معارف به نحوه «وجود» برگشت و براى اینها «مفهوم» قائل شدند; نه «ماهیت» که قهرا بدین ترتیب، از سنخ «مقولات» بیرون مىروند، دیگر محمول بالضمیمة نیستند وقتى نبودند، نحوه وجود خود انسان متحرک را مىسازند، اگر موجود متحرکى در مسیر علم حرکت کند، به خدمت علم مىرسد و این موجود متحرک یا انسان سالک سائر، عین علم، که حقیقت وجودى است، مىشود; نه عین آن صورت ذهنى و عین آن معلوم. چون بین علم و معلوم و یا بین حقیقت علم و وجود ذهنى، فرقهاى فراوانى وجود دارد; زیرا انسان با علم متحد مىشود; نه با معلوم. اما این علم، هم علم، هم عالم و هم معلوم است.
به عبارت دیگر: این وجود، «علم بذاته»، «معلوم بذاته» و «عالم بذاته» است و نفس بر اثر حرکت جوهرى به این وجود مىرسد و با آن متحد شده عالم و علم مىشود. چون علم، حقیقت نورى است و متعلق خود را روشن مىکند; مثلا، انسان علم به شجر و مانند آن دارد که در این صورت، آن مفهوم شجر پیش انسان حاصل است و به این ترتیب آن مفهوم، وجود ذهنى پیدا مىکند و حقیقت این وجود، علم مىشود.
انسان، تجسم اخلاق بر اساس بیان گذشته، نفس در مرحله علم، عین علم و در مراحل اخلاق، عین همان خلق مىشود. حیوانات بیانگر اوصاف انسانىاند; اگر انسان بخواهد غضب خود را خوب بشناسد، باید به حیوانات درنده بنگرد و اگر مایل باشد شهوت خویش را بنگرد، به بهائم شهوى نگاه کند و اگر درستبررسى کند، مىبیند که حقیقت غضب، همان درنده خویى درنگان است و واقعیتشهوت همان شهوتجویى چرندگان; و انسانى که متحرک بالشهوة است، با اشتها و میل حرکت مىکند; نه این که با اراده وعقل زندگى کند: «بل یرید الانسان لیفجر امامه» (6) . بنابراین، حیوانهاى شهوتران، آینه خوبى هستند تا انسان، اوصاف شهوت بازى و هوس مدارى خود را در آینه آنها به خوبى بررسى کند; زیرا اگر این اوصاف، کامل شود همان بهیمه یا درنده مىشود و اگر براى موجود زندهاى این حقیقتبه منزله صورت شود، حقیقتا همان را داراست; خواه سخن بگوید و خواه سخن نگوید; خواه با دو دست و دو پا و خواه با دو پا یا دو بال حرکت کند; یا حیوان باشد ولى سخن بگوید. چون حقیقتحیوانیت، همان ملکه نفسانى است و آن نفسى است که منشا این گونه آثار است. پس اگر کسى در مسائل اخلاقى به جایى برسد که اخلاق فضیلت یا رذیلت براى او ملکه شود و کم کم صورت نوعیه او را بسازد، او حقیقتا حیوان یا فرشته و یا شیطان مىشود. زیرا انسان در سر چهار راه قرار دارد واقعا به سمتبهیمه یا فرشته یا شیطان شدن یا درنده خویى حرکت مىکند و سر سقوط دنیاى غرب این است که بینش اخلاقى آنان در حد بینش اعتبارى سلیقه و رسم و عادت و ... است; زیرا براى آنها روشن نشده است که واقعا اخلاق، حقیقت انسان را مىسازد; ممکن است در بین آنان دانشمندانى باشند که با این معارف آشنا شده باشند اما استخوان بندى، اعصاب، و مهرههاى اساسى کالبد فرهنگ غرب، چیز دیگرى است; ولى بر اثر راهنماییهایى که قرآن و عترت (علیهمالسلام) کردهاند، حکیمان مابه این حقیقت پى بردهاند و کم کم براى آنها ثابتشده است که دلیلى ندارد ما این ظواهر آیات قرآن یا روایات را که دلالتبر تحول باطن دارند بر مجاز حمل کنیم. در ذیل آیه «فتاتون افواجا» (7) هم مفسران اهل سنت مانند «زمخشرى» معتزلى در «کشاف» (8) و هم مفسران شیعه مانند مرحوم امین الاسلام در «مجمع البیان» (9) از پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نقل کردهاند که فرمود: عدهاى در روز قیامتبه صورت حیوانات گوناگون در مىآیند.
این گونه از تعبیرات روایى مانند آن تعبیرات قرآنى، زمینه فکر تحول جوهرى را در متفکران حکمت متعالیه به وجود آورده و مبدا برهان را به آنان اعطا کرده است. بر اساس این حدیثشریف، افراد شهوى صرف، یا غضبى محض، که در دنیا ظاهرا انسان ولى حقیقتا حیوان هستند، در قیامتبه صورت حیوان در مىآیند; یعنى انسانى هستند که حیوان شدهاند، نه این که به عنوان تناسخ که انسانیت را از دست داده و حیوانیت را گرفته باشند. چون انسان، جنس سافل است و در تحت او انواعى وجود دارد و حیوانى که نوعى از انواع انسان استبا حیوانات دیگر خیلى فرق دارد. از این رو درندگى انسانى که درنده خوى شود، خیلى بیش از حیوانات درنده است; چنان که شهوترانى انسان که «بهیمه» شود، خیلى بیش از حیوانات شهوتمدار است. --- پىنوشتها: 1. سوره آل عمران، آیه 6. 2. تهذیب الاحکام، ج 1، ص 53، ح 153. 3. سوره بقره، آیه 130. 4. «اولئک کالانعام بل هم اضل» (سوره اعراف، آیه 179). 5. «... و کل نبی یکون باطنه ملکا بل فوق الملک» (تفسیر القرآن والعقل، ج 1، ص 434). 6. سوره قیامت، آیه 5. 7. سوره نبا، آیه 18. 8. تفسیر کشاف، ج 4، ص 687. 9. مجمع البیان، ج 10، ص 642. منبع: تفسیر موضوعى آیة الله جوادى آملى تدوین حجة الاسلام آقاى سید رسول جعفرى [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:12 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
منابع مقاله: [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:9 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
از دیدگاه آیة الله علامه سید محمد حسین طباطبایى اشاره هدف نهایى پیامبران و ادیان آسمانى و حکیمان، ساختن جامعهاى مبتنى بر اخلاق و فضایل انسانى بوده است، ولى چون هدف، مشترک بوده و دانشمندان و متفکران اسلامى نیز با دیده مثبتبه آموزههاى فلسفى یونان نگریسته و به غربال و تنقیح و تکمیل آن پرداختهاند، پارهاى از پریشان گویان، پنداشتهاند که اخلاق اسلامى نیز چیزى افزون بر آموزهها و روش اخلاقى حکماى یونان نیست و لذا با شلاق نقد و تیغ انکار به جان آن افتادهاند، در حالى که اخلاق در معارف قرآنى، گامى حتى پیشتر از معارف اخلاقى ادیان آسمانى گذشته است، کجا رسد به روش اخلاقى حکیمان و فیلسوفان یونانى! مفسر پارسا و حکیم، حضرت استاد علامه طباطبایى که در عرصه اخلاق و عرفان از جایگاه والایى برخوردارند، این مدعا را به مدد آیات قرآن به نیکى اثبات نموده و امتیاز اخلاق و روش خودسازى اسلامى را از غیر آن نمایانده است که به علت اهمیت آن در فلسفه اخلاق، تقدیم مىگردد. «واحد معارف و اخلاق» تنها وسیلهاى که به کمک آن مىتوان صفات باطنى را اصلاح کرد و ملکات فاضله اخلاقى را تحصیل و صفحه دل را از آلودگى اخلاقى زشت پاک کرد تمرین و تکرار اعمال شایسته متناسب با صفات اخلاقى است، زیرا بر اثر تکرار عمل در هر مورد صور علمى خاصى در روح انسان نقش مىبندد و بر اثر تراکم به جایى مىرسد که اثر آن غیر قابل زوال مىشود یا لااقل به آسانى زایل نخواهد شد; مثلا اگر یک فرد ترسو بخواهد ترس را از خود دور سازد باید مکرر قدم در جریانها و اقدامهاى مخوف که دل را مىلرزاند بگذارد، و هر وقت گام در یکى از این موارد مىگذارد و از اقدام شجاعانه خود لذت مىبرد و زشتى و نکبت فرار را درک مىکند، صورتهاى خاصى از آن در روح او نقش مىبندد و بر اثر تکرار و تراکم آنها ملکه شجاعت در او راسخ مىگردد. این ملکه علمى اگر چه مستقیما اختیارى نیست ولى مقدمات تحصیل آن که عبارت از اعمال مناسب است، در اختیار انسان قرار داد. از این بیانات روشن شد که راه تحصیل ملکات فاضله و تهذیب اخلاق یکى از این دو راه است: روش حکما و روش شرایع آسمانى. روش اخلاقى حکیمان این روش از راه توجه دادن مردم به منافع و آثار دنیوى رفتارها، به تهذیب اخلاق مىپردازد; مثل این که گفته شود عفت و قناعت و صرف نظر کردن از آنچه در اختیار دیگران است انسان را سربلند و در انظار مردم بزرگ مىسازد، ولى بر عکس، حرص موجب خوارى و تنگدستى است، طمع انسان را ذلیل و علم، آدمى را عزیز مىکند و باعث عظمت و خوش نامى در نظر توده مردم و مانوس شدن با خواص مىشود، علم مانند چشم تیزبینى است که به کمک آن مىتوان هر حادثه ناگوارى را دید و از آن اجتناب کرد و به هر مقصد عالى رسید. ولى جهل نابینایى است، علم نگاهبان انسان است اما مال را انسان باید نگاهبانى کند، شجاعت آدمى را از تلون و دو دلى رهایى مىبخشد و شخص شجاع در هر حال محبوب مردم است چه فاتح شود و چه مغلوب، به عکس، جبن و ترس و بىباکى، موجب نفرت است. عدالت وجدان انسان را از ناراحتیها خلاصى مىبخشد و مایه حیات جاودان یعنى نام نیک ابدى و محبت عمومى است. این راه همان راه معروفى است که علم اخلاق را برپایه آن استوار ساختهاند، و دانشمندان اخلاقى یونان و دیگران طرفدار آنند. ولى قرآن مجید اخلاق را بر این پایه استوار نمىکند، چه این که مقتضاى این روش این است که تمام توجه در انتخاب صفات خوب و بد به انظار عمومى و خوش آیند و پسند اجتماع باشد. گرچه قرآن مجید بعضا پارهاى از منافع اجتماعى از کارها را در مقام تشویق ذکر کرده است ولى با دقت معلوم مىشود که منظور از ذکر آنها، بیان جنبههاى دنیوى نیست و منافع و آثار اخروى مورد نظر است; مثلا درباره قبله مىفرماید:
«حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره لئلا یکون للناس علیکم حجة; (1) هر کجا باشید روى خود را به جانب «کعبه» بگردانید تا مردم (اهل کتاب) حجتى بر شما نداشته باشند.» در این آیه خداوند مسلمانان را به ثبات قدم و اراده در موضوع قبله دعوت مىکند و علت آن را چنین شرح مىدهد: «تا مردم (اهل کتاب) پس از این حجتى بر شما نداشته باشند.» در جاى دیگر مىفرماید: «ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم واصبروا; (2) با یکدیگر نزاع مکنید تا سستشوید و قوت و صولتشما درهم بشکند.» در این آیه مردم را به صبر و ترک منازعه دعوت مىکند و مىفرماید اگر دست از صبر بردارید و آتش نزاع را روشن سازید نتیجه آن سستى و آشفتگى اوضاع شما و جسور شدن دشمنان است. و در مورد دیگر فرموده: «و لمن صبر و غفر ان ذلک لمن عزم الامور; (3) کسى که صبر کند و چشم بپوشد (و در مقام انتقام برنیاید بهتر است) که این عمل از اعمال برجسته و ثابت است.» در این آیه دعوت به صبر مىکند و علت آن را اهمیت و عظمت آن ذکر مىنماید. اگر دقت کنیم در تمام این موارد نظر به نتایج اخروى است و آثار مزبور، همه به آن بازگشت مىکند.
روش شرایع آسمانى این روش از راه فواید اخروى، مردم را به تصفیه باطن فرا مىخواند. این معنا کرارا در قرآن مجید دیده مىشود; مانند: «ان الله اشترى من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة; (4) خداوند از مؤمنان جانها و مالهایشان را در مقابل بهشتخریدارى مىکند.» «و انما یوفى الصابرون اجرهم بغیر حساب; (5) مسلما مزد صبرکنندگان بدون حساب داده خواهد شد.» و «ان الظالمین لهم عذاب الیم; (6) براى ظالمان عذابى دردناک است.» و «الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور والذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور الى الظلمات; (7)
خداوند ولى و سرپرست مؤمنان است، آنها را از تاریکیها به طرف نور مىبرد و سرپرست کافران، طاغوت (شیطان) است که آنها را از نور به طرف تاریکیها مىبرد.» و مانند اینها که با تعبیرات مختلفى در قرآن دیده مىشود. آیات دیگرى نیز در قرآن وجود دارد که آنها را هم باید به دسته سابق ملحق نمود مانند: «ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک على الله یسیر...; (8) هر مصیبتى در زمین و در وجود شما واقع شود قبل از آفرینش نفوس شما در کتاب (لوح محفوظ) ثبتشده، این بر خدا آسان است.» این آیه مردم را از تاسف بر آنچه از دست رفته و خوشحالى و دلبستگى به آنچه موجود است جلوگیرى کرده و مىگوید: چون حوادث مستند به قضا و قدر الهى است و آنچه باید به انسان برسد بالاخره خواهد رسید و آنچه نباید برسد نخواهد رسید، بنابراین تاسف و خوشحالى بىجاست و نباید از کسى که زمام تمامى امور را به دستخداوند مىداند چنین امورى صادر شود چنان که فرموده: «ما اصاب من مصیبة الا باذن الله و من یؤمن بالله یهد قلبه; (9) هیچ مصیبتى جز به فرمان خدا واقع نمىشود و هر کس به خدا ایمان بیاورد دل او را هدایت مىکند.» این دسته از آیات نیز مانند دسته سابق اصلاح اخلاق را از راه نتایجشریف اخروى که کمالات واقعى است نه خیالى، تعقیب مىکند، و اساس اصلاحات اخلاقى را کمالات واقعیهاى که از قضا و قدر و متصف شدن به اخلاق خدا و توجه به اسماى حسنى و صفات عالیه الهى و امثال آن سرچشمه مىگیرد، قرار مىدهد. اشکال: این جا ممکن است کسانى ایراد کنند که اتکا به قضا و قدر و امثال آن نه تنها به اصلاح اخلاق کمک نمىکند بلکه ممکن ستیک سلسله مفاسد اخلاقى به بار آورد، زیرا به اتکا آنها احکام اختیارى این جهان به کلى از بین مىرود و اختلال عجیبى حکمفرما مىشود; مثلا اگر براى اصلاح صفت صبر و استقامت و اظهار تاسف و شادى بىجا به این متوسل شویم که کلیه حوادث در لوح محفوظ ثبت است و خواه ناخواه صورت مىگیرد (چنان که از مضمون آیه سابق استفاده مىشود) در این صورت ممکن است کسى دست از تحصیل معاش و کسب و کار و تحصیل فضایل و کمالات بکشد و به هر اخلاق پستى تن در دهد و عذر خود را این قرار دهد که همه چیز مقدر است و خواه ناخواه انجام مىیابد بیهوده نباید کوشش و تقلا کرد! پاسخ: افعال انسانى نیز از اجزاى علل حوادث است; یعنى درست است هر معلولى عللى دارد که بدون آن وجود پیدا نمىکند و حقیقت قضا هم همین است ولى نباید فراموش کرد که وجود حتمى آن بعد از وجود تمام اجزاى علت است که یکى از آنها افعال انسانى است، بنابراین کسى نمىتواند بگوید سیر شدن من یا مقدر شده استیا نه، و در هر حال غذا خوردن من اثرى ندارد، زیرا این یک اشتباه بزرگ است که سیر شدن را بدون غذا خوردن اختیارى که یکى از اجزاى علت آن است فرض کنیم، خلاصه نباید وجود یک معلول را فرض کرده و علل آن را از نظر بیندازیم. بنابراین هیچ کس نمىتواند موضوع اختیار را که اساس زندگى دنیا و منشا سعادت و شقاوت انسانى است و یکى از اجزاى علل حوادثى است که براى انسان رخ مىدهد، مانند افعال و ملکاتى که از آن حاصل مىشود، نادیده بگیرد و همه چیز را مستند به علل غیر اختیارى کند، ولى همانطور که نباید اراده و اختیار خود را از اجزاى علل بیرون فرض کرد نباید گمان برد که اراده و اختیار تنها وسیله و علت تامه هر چیز است و هیچ یک از موجودات و علل موجوده در عالم که در راس آنها اراده الهى قرار دارد دخالتى در سرنوشت او ندارد، زیرا این عقیده منشا بسیارى از صفات ناپسند مانند خودپسندى، تکبر، بخل، تاسف بر معدوم و دلبستگى به موجود، و غم و اندوه مىباشد.
آدم نادان مىگوید: این کار را من انجام دادهام و از فلان موضوع، من جلوگیرى کردم، و همین باعث عجب و تکبر و بخل او مىشود، در حالى که این بىخبر نمىداند که اگر هزاران علل دیگر، که از اختیار او خارج است، دستبه دست هم نداده بودند تنها اراده ناقص او نمىتوانست کارى انجام دهد، آدم نادان مىگوید: اگر من چنین کرده بودم، فلان منفعت از دست من نمىرفت و متضرر نمىشدم در حالى که وجود آن منفعت مالى یا جانى معلول هزاران علت است که تنها از بین رفتن یکى از آنها براى از دست رفتن آن کافى است ولو این که اختیار و اراده او موجود باشد، گذشته از اینها خود اختیار و اراده، علل زیادى دارد که همگى از اختیار انسان خارجند، یعنى اختیار، اختیارى نیست! با توجه به این حقیقت، که یکى از حقایق قرآنى و تعلیمات الهى است، و با تدبر در آیات شریفهاى که در این مورد وارد شده استیک نکته روشن مىشود و آن این که: قرآن فقط براى اصلاح پارهاى از مفاسد اخلاقى به قضا و قدر و کتاب محفوظ اتکا مىکند; به این ترتیب که: قرآن آن افعال و صفات و ملکاتى را که اتکا به قضا و قدر در آنها موجب صرف نظر کردن از اختیار و اراده است غلط مىشمرد و جدا با آن مبارزه کرده است چنان که مىگوید: «و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا علیها آباءنا و الله امرنا بها قل ان الله لا یامر بالفحشاء ا تقولون على الله ما لا تعلمون; (10) هنگامى که کار زشتى انجام مىدهند مىگویند: ما پدران را بر همین روش یافتهایم و خدا ما را به آن دستور داده است! بگو خداوند دستور به کار زشت نمىدهد، چیزى را که نمىدانید به خدا نسبت مىدهید؟!». و در مواردى که استناد نکردن به قضا و قدر دلیل بر استقلال اختیار انسان در تاثیر است و او را بىنیاز از غیر خود معرفى مىکند، در چنین مواردى قرآن مردم را متوجه حقیقتساخته و قضا و قدر را به یاد آنها مىآورد و به این ترتیب به راه راست هدایت مىکند، تا صفات رذیلهاى که از این گونه تصورات باطل سرچشمه مىگیرد از میان برود و مثلا انسان به آنچه دارد فرحناک و دلبسته نشود و از آنچه که مفقود کرده غمگین نگردد، چنان که در مورد انفاق بر بندگان خدا مىگوید: «وآتوهم من مال الله الذى آتیکم; (11) از مال خدا که عطایتان کرده به آنان بدهید.» به طورى که ملاحظه مىشود قرآن در این جا دعوت به جود و سخاوت مىکند به استناد این که مال را خدا داده است. و در جاى دیگر مىگوید: «و مما رزقناهم ینفقون; (12) و از آنچه آنان را روزى کردیم انفاق مىکنند.» در این آیه براى تشویق مردم به انفاق، رزق را به خداوند نسبت مىدهد و در جاى دیگر مىفرماید: «فلعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یؤمنوا بهذا الحدیث اسفا انا جعلنا ما على الارض زینة لها لنبلوهم ایهم احسن عملا; (13) شاید از غم این که چرا ایشان قرآن را باور ندارند خویشتن را هلاک کنى ما آنچه را روى زمین است آرایش کردیم تا بیازماییمشان که کدامشان به عمل بهترند.» در این جا پیغمبر گرامى خود را از غم خوردن براى کفر مخالفین نهى مىکند زیرا کفر آنها غلبه بر خدا نیستبلکه مصداق یک آزمایش الهى است که خداوند تمام موجودات روى زمین را به خاطر آن قرار داده است. این خلاصه روش دوم بود که براى اصلاح اخلاق که مکتب انبیا و پیغمبران خدا بوده است و در قرآن مجید و سایر کتابهاى آسمانى که براى ما نقل شده نمونههاى زیادى از آن دیده مىشود [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:8 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
حسین روحانىنژاد [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:6 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
اخلاق اسلامی( رویکرد و کارکرد) [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:5 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
نابع مقاله: [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:3 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
مقدمه: یکی از مسائل اساسی در فلسفه اخلاق این است که ملاک و معیار فضیلت اخلاقی چیست و چگونه می توان فعل اخلاقی را از فعل طبیعی بازشناخت. به تعبیر دیگر، با توجه به چه ملاکی است که می توان فعلی را فضیلتی اخلاقی به شمار آورد؟ در مکاتب مختلف بحثهای فراوانی پیرامون شناخت ملاک فضیلت و تمییز فعل اخلاقی از غیر آن صورت گرفته و هر مکتب به فراخور مبانی فکری خویش معیار خاصی را ارائه داده و جدول مشخصی را برای فضائل اخلاقی ترسیم نموده است در این گفتار کوتاه ابتدا به برخی از این نظریات اشاره نموده و سپس دیدگاه اسلام مطرح شد. آراء مختلف پیرامون معیار فضیلت اخلاقی از جمله مکاتی که در باب معیار تشخیص فضیلت اخلاقی اظهارنظر کرده اند، از مکاتبی همچون عاطفه گرایان، لذت گرایان، وجدان گرایان، طرفداران اصالت جامعه، وظیفه گرایان و در دنیای اسلام از مکتب اشاعره و امامیه می توان نام برد.[1] عاطفه گرایان که کمال انسان را در خدمت به خلق می دانند، تنها افعالی را که با انگیزه دیگر دوستی و عاطفه غیر خواهی صورت پذیرد فضیلت اخلاقی بر می شمرند و افعالی را که فقط در جهت تأمین منافع فردی صورت می گیرد را فاقد ارزش اخلاقی می دانند. در نقطه مقابل این گروه لذت گرایان وظیفه انسان را تحصیل لذت و گریز از رنج دانسته و افعالی را که در این راستا صورت می گیرد دارای ارزش اخلاقی می دانند. افرادی نیز همچون کانت تنها افعالی را خوب و فضیلت به حساب می آورند که از روی احساس وظیفه و تکلیف صورت گرفته باشد نه اینکه صرفاً رفتاری ناشی از تمایلات طبیعی انسان باشد برخی مکاتب نیز از زوایهدیگری به موضوع نگریسته و برای تمییز فضیلت از رذیلت رجوع به نظر یک قاضی را لازم دانسته اند. وجدان گرایان معتقدند وجدان به راحتیو از راه الهام قادر به تشخیص خوب و بد افعال است و جامعه گرایان قضاوت جامعه را ملاک تفکیک فضیلت از رذیلت دانسته اند. در کنار اینها از دانشمندان مسلمان اشاعره امر و نهی پروردگار را ملاک خوبی و بدی افعال می دانند در حالی که امامیه و معتزله به مخالفت با آنان پرداخته و معتقدند عقل انسان دارای ظرفیتی است که توان درک خوبی و بدی افعال را دارد و این طور نیست که تا به فعلی امر نشود آن فعل فاقد مصلحت باشد و امر پروردگار موجب ایجاد مصلحت در آن شود. در نقد معیارهای ارائه شده از طرف صاحبان این مکاتب به طور اجمال باید گفت که، اولاً اکثر آنها در تشخیص کمال حقیقی انسان در نقش مؤثر در تعیین ملاک فضیلت دارد به خطا رفتهاند. لذا این طور نیست که صرف خدمت به خلق و یا تحصیل لذت و گریز از رنج و یا انجام عمل بر اساس احساس وظیفه کمال برای انسان باشد، چه بسا عملی دارای سود فردی است اما فضیلت و عبادت است و یا انجام عملی مستلزم رنج فراوان است اما نهایتاً به لذت فراوانی منجر میگردد و یا فاقد لذت ظاهری محسوس است و یا انسان در تشخیص وظیفه اشتباه کند علاوه بر اینکه نمیتوان بدون یک گرایش توحیدی گفت که شخص میتواند عملی را صرفاً از روی احساس وظیفه و بدون در نظر گرفتن هیچ گونه نفع یا ضرری انجام دهد. ثانیاً اینطور نیست که قضاوت وجدان بشر و یا جامعه بتواند ملاک تفکیک فضیلت از رذیلت باشد، زیرا در خیلی از موارد مصادیق خوب و بد بدیهی نیستند تا وجدان به راحتی آنها را تشخیص دهد علاوه بر اینکه ممکن است وجدان در اثر تربیت ناصحیح در تمییز غلط عمل کند. از طرف دیگر نظر جامعه نیز مورد قبول نیست زیرا پذیرش این مطلب مستلزم نسبی شدن اخلاق و تبیعت آن از نظر اکثر افراد جامعه است که با تغییر نظر اکثر فضائل اخلاقی نیز دگرگون شده و رذیلتها تبدیل به فضیلت میشوند.[2] ثالثاً: درباره نظر اظاعره نیز باید گفت که این طور نیست که ملاک خوبی و بدی قبل از امر و نهی خداوند در فعل نباشد و عقل قادر به درک آن نگردد لذا قرآن میفرماید: «ان الله لا یأمر بالفحشاء»[3] که بیانگر وجود ملاک حسن و قبح در افعال قبل از امر پروردگار است. در کنار این مکاتب برخی ریشههمه فضایل را در دو فضیلت نیک خواهی و عدالت دانسته و تصریح می کنند اگر ملکهای نفسانی را نتوان از این دو اخذ کرد در واقع آن ملکه یا فضیلت اخلاقی نیست، (مثلاً ایمان،امید و حکمت که فضایل دینی و عقلانیاند نه اخلاقی) و یا اصلاً فضیلت نیست.[4] در کنار این مکاتب برخی ریشه همه فضایل را در دو فضیلت نیک خواهی و عدالت دانسته و تصریح میکنند اگر ملکهای نفسانی را نتوان از این دو اخذ کرد در واقع آن ملکه یا فضیلت اخلاقی نیست، (مثلاً ایمان، امید و حکمت که فضایل دینی و عقلانیاند نه اخلاقی) و یا اصلاً فضیلت نیست.[5] در سنّت مسیحی نیز گفته میشود که مسیحیان هفت فضیلت اصلی دارند، سه فضیلت الهیاتی، (ایمان، امید و محبت) و چهار فضیلت انسانی (مصلحت اندیشی، بردباری، اعتدال و عدالت، افلاطون و سایر فیلسوفان یونان و بسیاری از حکیمان مسلمان نیز از چهار فضیلت حکمت، شجاعت و اعتدال به عنوان فضایل مادر و بنیادین نام میبرند.[6] چگونگی تعیین معیار فضیلت اخلاقی: در تعیین فضیلت، ابتداء لازم است به این مسئله پرداخته شود که کمال حقیقی انسان در چیست، زیرا در صورتی امری فضیلت به حساب میآید که کمالی را بر کمالات انسان بیفزاید و او در راستای رسیدن به کمال لایق وی یاری رساند، یعنی هر فعل و صفتی به هر اندازه که انسان را در رسیدن به کمال واقعی و نهائی یاری رساند یا زمینه را برای وصول به آن فراهم کند از ارزش اخلاقی برخوردار است. بنابراین میتوان چنین نتیجه گرفت که چون کمال انسان امری واقعی و صفتی وجودی است لذا افعال و صفاتی که بین آنها و کمال نهایی انسانی رابطه علّی و معلولی وجود داشته باشدآن افعال و صفات دارای ارزش اخلاقی بوده و در ردیف فضایل اخلاقی محسوب می گردند. چنانچه مکاتب دیگر نیز به این امر توجه داشتهاند امّا در تشخصیص کمال حقیقی انسان به خطا رفتهاند. فضائل اخلاقی بر اساس نظام اخلاقی اسلام: انسان فطرتاً گرایش به سمت کمال دارد و برای رسیدن به کمال مطلق آفریده شده است؛ زیرا هر چه در مسیر کمال پیش میرود خواهان بدست آوردن درجات بالاتری از آن است. وجود بی نهایت کمال مطلق، بر اساس تعلیم دین اسلام، وجود خداوند متعال است، بنابراین کمال انسان و مطلوب نهائی او در هر چه نزدیکتر شدن به سرچشمه هستی و قلب پروردگار میباشد. آیات قرآن و روایات معصومین نیز شاهد گویائی بر این مطلب هستند، خداوند در قرآن کریم بالاترین درجات کمال بنده را لقاء پروردگار و بازگشت به سوی حق معرفی کرده است: «یا ایتها النّفس المطمئنّه ارجعی الی ربّک راضیه فادخلی فی عبادی، و ادخلی جنّتی»[7] «ای نفس ممطئن به حضور پروردگارت باز آیه که تو خشنود و او راضی از توست، در صف بندگان خاص من درآی و در بهشت من داخل شو» «انّ الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیوه الدنیا ...»[8] «آنها که به دیدار ما امیدوار نیستند و به زندگی پست دنیا دلخوش داشتهاند، آنها از آیات و نشانههای ما غافلند و به سبب کردارشان در دوزخ جای میگیرند.» از همین دوست که ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ در مناجاتهای خویش با پروردگار درخواست تقرّب هر چه بیشتر داشتهاند ـ امیر مؤمنان ـ علیه السّلام ـ در مناجات شعبانیه که زبان دعای همه ائمه ـ علیهم السّلام ـ بوده، اینگونه مناجات میکند: «الهی به لی کمال الانقطاع الیک»[9] «معبودا! به من بریدن از همه و پیوستن به خود را عطا کن». و امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در مناجات خو دبا خدا اینگونه دعا می کند: «الهی فاجعلنا ممن اصطفیته لقربک»[10] خدایا مرا از کسانی قرار ده که برای قرب خود برگزیده ای. خدایا ما را به راههایی ببر که به تو برسیم و ما را در نزدیکترین راههای ورود به خودت سیر و حرکت ده ...[11]. حال با توجه به اینکه کمال نهایی انسان وصول به مقام قرب الهی است، در نتیجه هر فعل و صفتی که انسان را در رسیدن به این مرتبه یاری کند و سبب ارتقاء انسان در مراتب قرب پروردگاری باشد و یا زمینه را برای سیر الی الله فراهم نماید، فضیلت محسوب می شود.[12] از همین روست که تمام عبادات اعم از واجب و مستحب در زمره فضائل اخلاقی به شمار می روند و برخی علماء اخلاق نیز در کتب خود آنها را نیز ذکر کرده اند از جمله مرحوم ملا محمد مهدی نراقی بسیاری از واجبات و مستحبات را در زمره فضائل اخلاقی گنجانده است.[13] و در تفسیر فضائل اخلاقی اینگونه مرقوم می دارد: «فضائل الاخلاق من المنجیات الموصله الی السعاده الابدیه»[14] که بنابراین هر آنچه را در وصول انسان به سعادت ابدی که کمال نهایی آن قرب الی الله است مؤثر باشد، جزو فضائل اخلاقی می توان به حساب آورد. در این میان به نکته مهم دیگری باید اشاره کرد وآن اینکه از نگاه قرآن کریم تنها اعمالی دارای ارزش اخلاقی و موجب تقرب انسان به سمت پروردگار هستند که با انگیزه خداجویانه و برای رضای خدا صورت گیرد وگرنه صرف صورت عمل که در قالب خاصی انجام شود، فضیلت محسوب نخواهد شد و نیت تقربب به حق از اساسی ترین معیارها برای ارزشمندی عمل به حساب می آید. قرآن کریم نیز در برخی از آیات به این نکته تصریح نموده است، از جمله در آیه 207 سوره بقره که در شأن حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نازل شد: «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد»[15] و برخی از مردم کسانی هستند که از جان خود برای تحصیل رضای پروردگار خویش می گذرند و خداوند نسبت به بندگان رؤوف و مهربان است. حضرت اگر چه در بستر پیامبر تا جان ایشان محفوظ بماند و این کار مهم و ارزشمندی بود، اما خداوند ملاک ارزشمند شدن عمل ایشان را شجاعت، شهامت و یا از خود گذشتگی و ایثار به خاطر دیگران، معرفی نمی کند، بلکه کسب رضای پروردگار به تقرب به او را معیار ارزشمند شدن عمل حضرت می داند.[16] بنابراین در نظام اخلاقی اسلام، هر آنچه که موجب تقرب انسان به پروردگار و وصول به کمال مطلق باشد و با انگیزه خداجویانه و کسب رضای الهی صورت پذیرد دارای ارزش اخلاقی خواهد بود و فضیلت به حساب می آید، گرچه ممکن است در دسته بندی فضائل برخی اعم و در برگیرنده فضائل خاص تری باشند. ________________________________________ [1] . فلسفه اخلاق، محمد تقی مصباح یزدی، ص 71 ـ 86، انتشارات اطالاعات، چاپ ششم، و فلسفه اخلاق، مجتبی مصباح یزدی، ص 60، 77، 85، 91، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) ، هشتم، 1381 هـ ش. [2] . به همان منابع قبلی مراجعه شود. [3] . اعراف / 28. [4] . المیزان، ج 1، ص 371، 372، علامه طباطبایی، مؤسسه الاعلمی، بیروت، 1417 چاپ اول. [5] . المیزان، ج 1، ص 371، 372، علامه طباطبائی، مؤسسه الاعلمی، بیروت، 1417، چاپ اوّل. [6] . فلسفه اخلاق، ص 15، استاد محمد تقی مصباح یزدی، چاپ و نشر بین الملل، چاپ اوّل، 1381. [7] . فجر/ 27 ـ 30. [8] . یونس/ 7 ـ 8. [9] . مفاتیح الجنان، اعمال ماه شعبان، مناجات شعبانیه، شیخ عباس قمی (ره). [10] . همان، مناجات خمس عشر، مناجاه المحبین. [11] . همان، مناجاه خمس عشر، مناجاه المریدین. [12] . فلسفه اخلاق، محمد تقی مصباح یزدی، ص 184، فلسفه اخلاق، مجتبی مصباح، ص 140. [13] . جامع السعادات، محمد مهدی نراقی، چاپ سوم، مطبعه النجف، النجف الاشرف، 1383 هـ ق، مثلاً در جلد دوم، خمس، زکات، صدقات و امر به معروف... را در زمره فضائل اخلاقی ذکر نموده است. [14] . همان، ج 1، ص 9. [15] . بقره/207. [16] . مجله پژوهشهای قرآنی، ش 11 و 12، ص 85 (جمعی از محققین) دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1376 چاپ اول [ یکشنبه 91/12/13 ] [ 9:2 عصر ] [ علی محمدی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |