سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نظریه های فرا اخلاق وبررسی نظام اخلاق اسلامی Meta Ethics
 

 

در تاریخ تفکر اسلامی، فلسفة اخلاق در ضمن مباحث کلامی مطرح ‌شد موضوعاتی نظیر: جبر و اختیار، حسن و قبح عقلی و مسائلی از این دست، به مرور زمان و به تدریج مسائل جدیدتری که جزء مسائل و گزاره‌های اخلاقی محسوب می‌شود مطرح گردید؛ مانند بحث عقل عملی و عقل نظری در اندیشه فلسفی فارابی، ابن‌سینا، محقق طوسی و صدرالمتألهین شیرازی و پیروان حکمت متعالیه؛ نظیر حاجی سبزواری، علامه طباطبائی و شهید مطهری.

مضاف بر آن، در دورة معاصر مسائل جدیدی مانند طرح کلی قواعد اخلاقی و مباحث اعتباریات و رابطه آن با واقعیات خارجی از سوی علامه طباطبائی و شهید مطهری و بحث ضرورت بالقیاس از سوی آیت الله مصباح یزدی از این واقعیت انکار ناپذیر پرده بر می‌دارد که مهم‌ترین دغدغة فیلسوفان اسلامی، ارائة مبانی اخلاقی منسجم و نظام‌مند در حوزة فلسفه اخلاق بوده است. بنابراین، طرح گزاره‌های فلسفه اخلاق و مباحث مربوط به آن، سابقة دیرینه در حوزه اندیشه اسلامی دارد، به گونه‌ای که بذرهای آغازین آن در صدر اسلام و همزمان با طرح مباحث اعتقادی بر می‌گردد. در دروان معاصر، با توجه به آثار فلسفی علامه طباطبائی و استاد مطهری درمی‌یابیم که آنان به دنبال پایه گذاری دانش جدیدی به نام فلسفه اخلاق بوده‌اند، و این خلاء را در حوزة اندیشه اسلامی حس می‌کرده‌اند. مباحث جدیدی که در اصول فلسفه و روش رئالیسم مطرح گردیده یا سخنرانی‌های استاد مطهری در مناسبت‌های مختلف پیرامون فلسفة اخلاق که به صورت کتابی مستقلی به نام فلسفه اخلاق به چاپ رسیده، گویای این واقعیت مهم است. متأسفانه این دو فیلسوف گرانمایه توفیق تدوین و عرضه چنین مباحثی را در حوزة فلسفه اخلاق به صورت ضابطه‌مند نیافتند. اما خوش‌بختانه این مهم توسط آیت الله مصباح یزدی؛ تحقق یافت، و برای نخستین بار، مباحث فلسفه اخلاق به صورت نظام‌مند توسط ایشان، عرضه شد. بدین ترتیب، نظام اخلاقی اسلام به صورت یک نظام استوار و قدرتمند در برابر نظام‌های اخلاقی دیگر، ارائه گردید. در حقیقت با ارائه نظام اخلاقی اسلام و مباحثی منسجم و ضابطه‌مند پیرامون فلسفه اخلاق، افق تازه‌ای در حوزه اخلاق اسلامی گشوده شد.

 


[ سه شنبه 90/3/10 ] [ 3:49 عصر ] [ علی محمدی ] [ نظرات () ]

 حسین حقانى زنجانى

شاید با انتخاب این عنوان در تیتر مقاله، برخی از خوانندگان تعجب کنند که قرن بیستم که همراه با پیشرفت علم و تکنیک و فضانوردی است، چگونه می شود فرض بیماری اندیشه را بر جمعی از دانشمندان معروف جهان غرب در قرن اخیر نسبت داد؟

ولکن با کمال تاسف باید اعتراف کرد که در کنار پیشرفت وسیع علم و تکنیک که دلیل سلامت فکر و اندیشه صحیح و پویا می باشد افکار انحرافی نیز موجود است.ما در این مقاله به تحلیل و بررسی برخی از آنها می پردازیم:

مفهوم اخلاق در فلسفه اگزیستانسیالیسم

از جمله مکاتب انحرافی، مکتب «اگزیستانسیالیسم » است. پیروان این مکتب در زمینه سیستم اخلاقی به یک سلسله عقائد خاصی معتقدند که خالی از اعجاب نیست که مجموعه ای از این عقائد، اصول ومبانی فلسفه اگزیستانسیالیسم را تشکیل می دهد.

اینان مفاهیم و معانی مقدسی را که پایه اخلاق فردی و انسانی را تشکیل می دهد،قبول ندارند اینان این گونه مفاهیم و معانی مقدس را موهوم و بی ارزش می دانند وتنها به اصولی از اخلاق قائلند که در شعاع و حدود قانون باشد. از «راسل » که یکی از بزرگان مکتب اگزیستانسیالیسم است، سوال می کنند که آیا خود را به کدام یک از سیستمهای اخلاقی مقید میداند؟ در پاسخ می گوید: روش اخلاقی من ایجاد هم آهنگی بین منافع بوده، خصوصی می باشد (1) .

چنانکه خوانندگان ملاحظه می کنند، راسل که از دانشمندان معروف اروپائی است،اخلاق را به معنا و موقعیت قانون تلقی کرده و تنها مربوط به زندگی اجتماعی وحقوق افراد و جوامع انسانی می داند و اخلاق فردی را نفی می نماید به نظر او انسان در ارتکاب اموری که ضرری و صدمه ای به دیگران نمی رساند، آزاد است و لزومی نداردکه از آنها خودداری کند، مثلا لزومی ندارد که زنان عفت به خرج دهد و از معاشقه با غیر همسران خود در صورتی که تولید مثل نکنند خودداری نمایند؟!! (2) .

 

از اینرو «راسل » براساس آزادی انسان در امور مربوط به خود اظهار می دارد که مریض حق دارد به مرگ خود رضایت دهد!! و در غیر این صورت بر پزشک نیز روا است که او را بمیراند و راحت سازد!! مجله «عالم فکر» در نخستین شماره خود مقاله مفصلی در مورد فلسفه اگزیستانسیالیسم تحت عنوان «بیماری اندیشه در قرن بیستم » درج کرده در این مقاله از قول «آلبرکامو» از دانشمندان بزرگ اگزیستانسیالیسم مینویسد:

 

«زندگی مفهومی ندارد و شایسته بسرآوردن نیست بنابراین خودکشی امری طبیعی،عاقلانه و پذیرفتنی است » (3) .

پس مبنای این مکتب بر این است که برای انسان همه چیز آزاد است و به این ترتیب تماامی ارزشها را خواه آسمانی و غیر آن را زیر پا می گذارند و جز آزادی فرد هیچ چیز در آن مفهوم ندرد! این مساله خود راهنمائی روشن برای تبیین و توضیح اساس فلسفه اگزیستانسیالیسم و مفهوم اخلاق در این فلسفه می باشد لذا از دانشمندان بزرگ غربی از قبیل «هایدگر»، «سارتر»، «آلبرکامو»، «سیموندوابواره » و... ضمن کلامی می گویند:

 

«اندیشه اگزیستانسیالیسم نقطه اتکایش الحاد و آزادی از قید دین و اخلاق است ».

 

چند سوال از معتقدین و بانیان این مکتب

سوال اول این که هدف از آزادی چیست؟آیا هدف از آزادی این است که انسان قادر باشد با اجرای آنچه که برای خود ودیگران بهتر می داند و در این راه مانند یک موجود مستقل و عاقل، قبول مسوولیت نماید؟ یا این که هدف از آزادی رهائی بی قید و شرط انسان به همراه تمام هوسها وبی خردیهایش برای فساد و بدکاری، خیانت و حیله است؟ در حقیقت زیر پوشش آزادی تمام مفاسد و زشتی هار را مرتکب شود آیا تامین این هدف همان هرج و مرج و لاقیدی مطلق نیست؟ در این صورت فرق انسانها با وحشیان جنگلها کدام است؟

 

از «سارتر» سوال می شود که خیر انسانیت در چیست؟ در پاسخ آن می گوید: آن،چیزی است که انسان تشخیص می دهد پس وقتی به عنوان مثال تشخیص می دهد که خیرانسانیت در پیوستن به آئین کاتولیک یا به عکس است این تشخیص برای اگزیستانسیالیسم منطقی صحیح و قابل قبول است.

از این کلام ایشان معلوم می شود که هیچ حق و عدالت و خیری جز آنچه فرد انسان می بیند و می خواهد وجود ندارد، حال اگر فردی خیری را طلب کند و بخواهد همان صحیح بوده و درست است و میزان تشخیص هم چیزی جز دوست داشتن و یا دوست نداشتن های فردی نیست. حال اگر یک فرد خیری را که دیروز خوب می دانست امروز بد بداند، در این صورت مفاهیم صالح و فاسد و صحیح و غلط جای ثابتی اصلا پیدا نمی کند و مقیاس ومعیار، اراده فردی است نه چیز دیگری حتی اگر اراده مزبور بدون عقل و علم اعمال شده باشد آیا این جز افراط و انکار حقائق واقعی چیز دیگری هست؟

آری، از این مکتب این عقیده را می پسندیم که انسان مالک چیزی جز سعی حاصل ودسترنج خود نیست. (سوره نجم، آیه 39): (لیس للانسان الا ما سعی): یعنی برای بهره ای جز سعی و کوشش او نیست. و نیز مطابق دیدگاه اسلام تقلید کورکورانه از غیررا غیر عقلانی و امر زشتی می دانیم و نیز این عقیده را نیز می پذیریم که در انتخاب هرگونه مذهب و مرام و آئین در اسلام هیچ گونه اجباری و اکراهی وجود ندارد و راه رشد از راه ستم و تجاوزگری آشکار و جدا است. (قرآن کریم در سوره بقره، آیه: 256(لا اکراه فی الدین قد تبین االرشد من الغی) یعنی انتخاب دین آسمانی اجباری واکراهی نبوده و خداوند راه ضلال را از راه رشد و هدایت واضح و آشکار نموده است.

و باز در قرآن کریم، سوره کهف، آیه 29 می فرماید: (فمن شاء فلیومن و من شاءفلیکفر)یعنی: کسی که بخواهد ایمان بیاورد و کسی که بخواهد کفر ورزد.، ولی باوجود این اسلام در قبال هرج و مرج و افراطی گری و بی اعتنائی به خیر و حق و نیز درمقابل رهائی مطلق و بیقید و شرط انسان در هوسهایش که بدون شک در روی زمین شر وفساد برپا می کند و هم چنین در قبال بی مسوولیتی و عدم تعهد، قاطعانه و دقیق موضع گیری می کند.

 

در قرآن کریم در سوره قیامت آیه 36 می فرماید: (ایحسب الانسان ان یترک سدی...

 

): آیا انسان می پندارد که بی قید و رها و فارغ از مسوولیت او را وانهاده ایم؟.

 

مسلما چنین نیست زیرا اولا انسان در قیامت در گرو عمل و کار خویش است و ثانیابرای انسانها نگهبان و مراقبی گمارده شده که غفلت بر او راه نمی یابد پس انسان آزاد مطلق نیست.

 

ثالثا: هرکسی بناگزیر در مورد اعمالش پاداش یا مجازات خواهد شد. پس اینگونه نیست که هرچه را که دلش بخواهد عمل کند و نتیجه کار و پاداش عمل خویش را در نظربگیرد.

 

بطلان عقیده ماکیاولی ایسم

از مطالب گذشته می توان به بطلان عقائد مکتب دیگری به نام «ماکیاولی ایسم » نیز پی برد. پیروان این مکتب آزادی انسان را تا آنجاتوسعه دادند که جایز دانسته اند که انسان زندگی خود را بر پایه رذائل اخلاقی قراردهد در صورتی که این رذائل اخلاقی برای زندگی فردی و اجتماعی انسان مفید باشد.

 

یکی از طرفداران و از بانیان این مکتب دانشمندی به نام ماکیاولی ایتالیائی متوفای 1527 میلادی است وی در کتابی بنام «پرنس » که آن را برای امیر فلورانس نگاشته و در آن اصولی را که برای رئیس در سیاست و حکومت باید داشته باشد، تشریح می نماید او میگوید:

 

خیلی از فضائل رعایت آنها موجب خرابی مملکت و برعکس بسیاری از رذائل وجوددارد که موجب رفاه مردم و آبادی و پیشرفت می باشد مثل قساوت و بی رحمی و سنگدلی،شاه باید قسی القلب و بی رحم باشد تا بتواند اطاعت مردم و وحدت ارتش را حفظنماید! او می گوید: به تجربه ثابت شده پادشاهانی که مقید به حفظ پیمان خودنبودند، به اعمال بزرگی نایل شدند و بر آنهائی که وفا به عهد داشتند، فائق آمدند.

 

باز می گوید: شاه باید به دینداری و تقوا فضائل اخلاقی و انسان دوستی و اخلاص درعمل تظاهر کند ولی نباید به آن پای بند باشد! مکتب نیچه ایسم و بطلان آن بازمی توان مکتب دیگری که با دو مکتب قبلی رابطه مبنائی داشته و مشابهتی قوی بین آنها وجود دارد، در اینجا اشاره نمود و آن مکتب بنام مکتب «نیچه ایسم » معروف است.

طرفداران این مکتب معتقدند که انسان طبعا خودپرست بوده، میل دارد با قدرت وتوانی بیشتر زندگی کند و لازم است انسان در رفتار و کردار خود تنها به خودبیندیشد و سعی کند بیشتر زندگی کند و به امور دیگران توجهی ننماید.

 

در نظر پیروان این مکتب اساسا عدالت و احسان و... تعالیمی بر خلاف طبیعت انسان بوده اصولا خطرناک هستند چه آن که انسان را به ضعف و ناتوانی و در نتیجه نابودی می کشاند.

 

یکی از طرفداران و مروجین این مکتب دانشمندی به نام «فریدریش ویلهلم نیچه آلمانی » متوفای سال 1900 میلادی است او میگوید: بحث این که زندگانی دنیا خوب است یا بد و حقیقت آن چیست؟ امری بیهوده است کسی نمی تواند آن را دریابد، بعضی می گویند بهتر آن بود که به دنیا نمی آمدیم شاید چنین نباشد نمیدانم اما میدانم که خوب یا بد به دنیا آمده ام و باید از دنیا بهره ببرم و هرچه بیشتر بهتر. وآنچه برای حصول این مقصود مساعد است، خوب است گرچه قساوت و بی رحمی باشد و آنچه مخالف و مزاحم این غرض است، بد است گرچه راستی و قهرمانی و فضیلت و تقوا باشد!

 

او میگوید: انسان فکر خدا و زندگی اخروی را باید کنار گذارد که از آن ضعف و عجزبرآمده است، انسان باید در فکر زندگی دنیا باشد و به خود اعتماد کند. این آغاز،رهائی از بند است! دیگر آن که باید رافت و رقت قلب را دور انداخت، رافت ازعجز است و فروتنی از فرومایگی (4) .

 

خوانندگان چنان که ملاحظه می کنند، انسانهائی پیدا می شوند که نه تنها فضیلت وکمال و صداقت و رافت و احسان و نیکی و سایر ملکات نفسانی را منکر می شوند، بلکه زندگی را منحصر به زندگی دنیای مادی محصور و محدود می دانند راستی این نوع تفکراز آثار و علائم کوتاهی فکر و محدودیت عقل و فکر شما نمی رود؟! آیا با این نوع اندیشه انسان از مقام والای قدس به مرحله حیوانیت صرف یعنی موجوداتی که نه عقل دارند و نه فکر و تنها در صدد خوردن و آشامیدن و درنتیجه مردن تنزل پیدانمی کنند؟!! هیپیسیم یکی دیگر از مکتبهای ضداخلاقی که امروز در قشر وسیعی ازملتهای دنیا نفوذ دارد «هیپیسم » است که پیروان این مکتب خود را طرفدار صلح ومحبت می دانند و پیرو عیسی و بودا معرفی می کنند ولی در عمل جز مسائل سکس و شورش و تجاوز چیزی از آنان دیده نمی شود و حتی به خاطر نفع شخصی از ظلم به سایرهیپی ها فروگذار نمی کنند.

 

اینان کار و زندگی مرفه و وضع مدرن را بیهوده دانسته از آن اجتناب می کنند وحتی حاضر نیستند موی سر خود را کوتاه و تمیز کنند و لباس مرتب و پاکیزه بپوشنداین اعمال براساس عقیده آنها که معتقدند باید زندگی طبیعی داشت و از ساخته های تمدن دوری نمود سرچشمه می گیرد مثلا باید موی سر خود را کوتاه نکرد زیرا این یک حالت طبیعی و مو خود بخود بلند می شود.

 

اینان دنیا را زودگذر دانسته آن را غنیمت می شمارند و خود را با اندیشه فردامشغول می کنند و برای آن غصه نمی خورند و خود را در رنج و زحمت نمی افکنند و ازاینرو خود را از قید سنتها و علائق دنیوی دور نگاه میدارند زیرا زندگی ناپایدارو فانی شونده است (5) .

 

در تحلیل و بررسی این مکتب باید گفت که اساس اعمال هیپی ها را باید در ایده وفکر «نئواگزیستانسیالیست ها» جستجو کرد زیرا اینان جهان را بی هدف و بی نقشه وسراسر بیدادگری و رنج می دانند و در امور دنیوی پیرو مکتب «انتیس تن » و«دپوژن » می باشند و زندگی را به بیکاری و بیعاری و ولگردی می گذرانند و دراعمال غرائز و کامجوئیها شاگرد مکتب «اریستیپ » و «فروید» هستند پس این مکتب نیز مثل مکتبهای سابق بر پایه و اساس بی هدفی قرار گرفته و مریدان و معتقدان به این مکتب را به تنبلی و هرج و مرج و بی قیدی مطلق فرا می خوانند.

 

پی نوشت ها:

 

1- جهانی که من می شناسم، ص 56 و 66.

 

2- جهانی که من می شناسم، ص 67 ، 68.

 

3- فلسفه خلاق در سلام، ص 67 - مجله علم فکر، شمره 1، ج 1.

 

4- سیر حکمت در اروپا، ج 3، ص 199، 200، 201

 

5- هیپی گری عصیانی علیه تمدن، ص 22، 25، 137.

 


[ سه شنبه 90/3/10 ] [ 3:36 عصر ] [ علی محمدی ] [ نظرات () ]

در حوزه اخلاق می‌توان از سه زاویة متفاوت نگریست؛ به این معنا که سه گونه تحقیق در حوزه اخلاق امکان پذیر است. به تعبیر دیگر، ما سه گونه اخلاق داریم که عبارتند از:

1- اخلاق توصیفی(deive Ethics  ) که در آن مکاتب اخلاقی اقوام و ملل و اشخاص توصیف و گزارش می‌شود. این‌ نگرش روانشناسان، جامعه شناسان، مورخان، و انسان شناسان است

2- اخلاق هنجاری یا دستوری(Normative Ethics  ) که در آن، افعال اختیاری انسان از جهت زشتی و زیبائی و بایستگی و نبایستگی موضوع تحقیق واقع می‌شود.

3- فرا اخلاق(Meta Ethics  ) که از آن به اخلاق نظری و تحلیلی نیز تعبیر می‌شود، و در آن، تحلیل گزاره‌های اخلاقی با نگاه عقلانی و فلسفی انجام می‌گیرد. حال سؤال مطرح این است که آیا گسترة فلسفه اخلاق همه این موارد سه گانه را پوشش می‌دهد، یانه؟

در پاسخ باید گفت که دو دیدگاه متفاوت در میان فیلسوفان نسبت به این مسئله وجود دارد؛ برخی، گسترة فلسفه اخلاق را توسعه داده شامل فرا اخلاق و اخلاق هنجاری نیز می‌داند، حتی اخلاق توصیفی را نیز در قلمرو آن جای می‌دهد.

در مقابل عدة دیگری بر این باورند که قلمرو فلسفه اخلاق تنها محدودة «فرا اخلاق» را در بر می‌گیرد که از آن به اخلاق تحلیلی و اخلاق نقدی نیز تعبیر می‌شود. فیلسوفان تحلیل زبانی نوعاً این گرایش را برگزیده‌اند. برخی از متفکران اسلامی معاصر نیز از همین دیدگاه دوم جانبداری نموده و بر این باور است که گسترة فلسفه اخلاق تنها محدودة «فرا اخلاق» بوده و بیشتر از آن را پوشش نمی‌دهد.

«به نظر می‌رسد فلسفه اخلاق، عنوان دیگری برای «فرا اخلاق» است و شامل مباحث اخلاق توصیفی و هنجاری نمی‌شود؛ زیرا فلسفه اخلاق در واقع به بحث و بررسی در بارة مبادی تصوری و تصدیقی علم اخلاق و گزاره‌های اخلاقی می‌پردازد؛ یعنی هم به تعریف و تبیین تصورات و مفاهیم و گزاره‌های اخلاقی می‌پردازد.»

اهمیت فلسفه اخلاق در دورة معاصر

شاید برخی در مواجهه با فلسفه اخلاق چنین تصور کنند که جامعه اسلامی یک جامعه دینی بوده و در فرهنگ اسلامی؛ به‌خصوصا فرهنگ شیعی، که فرهنگ غنی و مبتنی بر قرآن و سنت است؛ ما همان دستورالعمل‌های اخلاقی را که در آیات و روایات بیان شده است، در زندگی فردی و اجتماعی‌مان مورد بهره برداری قرار می‌دهیم. با وجود این، دیگر نیازی به فلسفه اخلاق نخواهیم داشت. به تعبیر دیگر، مسائل اخلاقی در قرآن و سنت بیان شده است. از این‌روی، بررسی گزاره‌های اخلاقی با نگاه عقلانی و فلسفی دیگر معنی و مفهومی نمی‌تواند داشته باشد. آیا بررسی گزاره‌ها و مفاهیم اخلاقی با وجود قرآن و سنت، با ابزار عقلانی کاری بیهوده و نافرجامی نیست؟

در پاسخ باید گفت که ما در عصری زندگی می‌کنیم که عصر ارتباطات و فن آوری اطلاعات است، هرگونه تغییر و تحولی که در نقطة از جهان رخ دهد، به سرعت این تغییر فراگیر شده و مناطق دیگر را نیز تحت تأثیر قرار می‌دهد. همان‌گونه که رشد فزایندة تمدن غرب عدة زیادی را مفتون خویش ساخته است، چالش‌ها و اشکالاتی که از سوی متفکران مغرب زمین و برخی متفکران غرب زده مطرح می‌شود، اصول و ارزشهای اسلامی را در حوزه‌های مختلف مورد تهاجم قرا داده بذر شک و تردید در مزرع ایمان و اعتقاد مسلمانان می‌پاشند. ازاین‌رو، ناگزیریم از اینکه با ابزار عقلانی و فلسفی مبانی اخلاق را در حوزه اندیشه اسلامی مطرح و در برابر چالش‌های مغرضانه ازآن دفاع کنیم. بنا براین، شرایط زمانه و عصری که در آن زندگی می‌کنیم، ایجاب می‌کند که مبانی علمی اخلاق نیز در حوزه اندیشه اسلامی به صورت منسجم و در قالب فلسفی ارائه گردد. بدینسان روشن و مشخص می‌شود که بررسی فلسفه اخلاق در جامعه اسلامی یک ضرورت است. به گفته یکی از متفکران معاصر:

«ما به عنوان پیروان اخلاق قرآنی و مدافعان معارف اسلامی باید بتوانیم مبانی علمی اخلاق قرآنی را به صورت تحلیلی و علمی به دیگران عرضه کنیم و در برابر سایر دیدگاه‌ها و مکاتب اخلاقی، از آنها دفاع نمائیم. پر واضح است که این کار جز با غور و تعمق در مباحث فلسفه اخلاق امکان پذیر نیست. بدون آگاهی از دیدگاه و نظریه اسلام در باره مسائل فلسفه اخلاق، چگونه ممکن است از اصول اخلاقی و ارزشی اسلام در برابر سایر نظام های اخلاقی؛ دفاع معقول و موجه داشت.»


[ سه شنبه 90/3/10 ] [ 3:28 عصر ] [ علی محمدی ] [ نظرات () ]

عبدالرئوف مصباح   

فلسفه اخلاق علمی است نو بنیاد، و از عمر آن به عنوان یک رشته علمی مستقل، بیش از یک قرن نمی‌گذرد. بسیاری بر این باورند که نخستین جوانه‌های آن در سال 1903 میلادی، با انتشار کتاب مبانی اخلاق جورج ادوارد مور زده شد. البته پیش از مور نیز این مباحث، هرچند به صورت پراکنده و در لابلای کتاب‌های فلسفی و اخلاقی، وجود داشته است فلسفة اخلاق یکی از فلسفه‌های مضاف است که در کنار سایر رشته‌های فلسفی در دوران معاصر قدم به عرصة وجود گذاشته و از آغاز تولد آن در مغرب زمین بیش از یک قرن نمی‌گذرد. هرچند گزاره‌ها و مفاهیم اخلاقی که در بستر فلسفة اخلاق مطرح می‌شود و با نگاه عقلانی و فلسفی مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌گیرد، سابقة دیرینه در تاریخ تفکر بشری دارد. چنانکه در غرب، مفاهیم و گزاره‌های اخلاقی از گذشته‌های دور، مورد توجه متفکران بوده است که نخستین جوانه‌های آن را می‌توان در اندیشه فلسفی سقراط و افلاطون یافت. در جامعة اسلامی نیز قضیه به همین منوال بوده و فلسفة اخلاق در حوزة تفکر اسلامی نیز یک دانش جدید و نوپاست که شاید بیش از نیم قرن از پیدایش آن نگذرد. هرچند گزاره‌ها و مفاهیم اخلاقی سابقة دیرینه در تاریخ تفکر اسلامی دارد که می‌توان ریشه‌های آن را در مباحث کلامی و اعتقادی جست. در حقیقت در طول تاریخ اندیشه بشری یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های متفکران و فیلسوفان، تأسیس و پایه گذاری مبانی اخلاق بوده است که همین دغدغه‌ها و تلاشها زمینه‌ساز این مسأله بنیادی شده و راه را برای متفکران در دورة معاصر هموار ساخته است، تا با بهره‌ گیری از میراث علمی گذشتگان، بتوانند دانش مستقل و جدیدی را به نام فلسفة اخلاق پایه گذاری نموده و مبانی فلسفی اخلاق را با نگاه عقلانی و فلسفی تبیین نمایند. آنچه در این نوشتار مطرح می‌گردد، این پرسشهاست:

فلسفة اخلاق چگونه پدید آمده است؟ فلسفة اخلاق در اندیشه اسلامی از چه جایگاه و اهمیتی برخوردار است؟ سابقه و پیشینة فلسفة اخلاق در مغرب زمین و در حوزه اندیشه اسلامی چگونه بوده است؟ اینها مهم‌ترین پرسش‌هایی است که در این پژوهش به دنبال یافتن پاسخ آن هستیم.

3- تعریف فلسفه اخلاق

فلسفة اخلاق علمی است که با نگاه فلسفی و عقلانی به مفاهیم و گزاره‌های اخلاقی به اثبات و تبیین مبادی تصوری و تصدیقی علم اخلاق می‌پردازد. در حقیقت فلسفة اخلاق، تعریف و تبیین تصورات و مفاهیم و گزاره‌های اخلاقی را مورد توجه قرار می‌دهد که پرداختن به تصدیقات و احکام اخلاقی به آنها گره خورده است. به این معنا که در این دانش نو ظهور، مبانی و مبادی علم اخلاق به صورت عقلانی بررسی می‌شود.

به تعبیر دیگر، در فلسفه اخلاق، چیستی و چرائی مفاهیم و گزاره‌های اخلاقی بررسی می گردد و پرسش‌های نظیر این پرسشها مطرح است که: اساسا اخلاق چیست؟ کار اخلاقى چیست؟ معیار فعل اخلاقى‏کدام است؟ ریشه ارزش اخلاقى چیست؟ مفاهیم اخلاقى چه نوع‏مفاهیمى است؟ مبادى فعل اخلاقى کدام است؟ آیا فعل اخلاقى‏غایتمند است؟ اخلاق مطلق است‏ یا نسبى؟ رابطه اخلاق و اعتقاد چیست؟ رابطه اخلاق و دین چگونه است؟

بنابراین، ‏مى‏توان گفت فلسفة اخلاق بررسى عقلانى در باب مفاهیم، معیارها و رفتار اخلاقى است.

4- فلسفه علم اخلاق

برخی از محققان بین فلسفة اخلاق و فلسفة علم اخلاق تفاوت قائل شده و آن دو را از نظر موضوع دو دانش مستقل شمرده است؛ به این معنا که موضوع فلسفة علم اخلاق، دانش اخلاق بوده اما موضوع فلسفة اخلاق، مفاهیم و گزاره‌های اخلاقی. ازاین‌رو، فلسفة علم اخلاق را این‌گونه تعریف کرده است:

فلسفة علم اخلاق علمی است که به پیشینه؛ تحولات، هدف، ضرورت و معرفی بزرگان اخلاق می‌پردازد. در واقع علمی است که موضوع آن«علم اخلاق» است و به مسائل مربوط به آن می‌پردازد. به تعبیر دیگر، علم درجه دوم و علم به علم است. از نظر ایشان، دائره و گسترة فلسفه اخلاق نسبت به فلسفة علم اخلاق، محدودتر بوده به گونه‌ای که فلسفه اخلاق به پرسش‌های بنیادینی که نقش تعیین کننده در انسجام یک نظام اخلاقی دارد، پاسخ می‌گوید

تفاوت فلسفه اخلاق با علم اخلاق

همان‌گونه که از تعریف علم اخلاق پیداست، موضوع آن عبارت است از: رفتار و صفات پسندیده و ناپسند انسان و کیفیت به دست آوردن صفات نیک و زدودن صفات رذیله و پست. اما فلسفة اخلاق مفاهیم و گزاره‌های تصوری و تصدیقی اخلاق را بررسی می‌کند. به بیان دیگر؛ تفاوت فلسفه اخلاق با علم اخلاق در سه حوزه روشن و آشکار می‌شود:

1- در موضوع، موضوع علم اخلاق، صفات خوب و بد است از آن جهت که با افعال اختیاری انسان ارتباط دارد. اما موضوع فلسفه اخلاق مبادی تصوری و تصدیقی یا همان اصول موضوعة اخلاق است.

2- در روش، روش علم اخلاق، توصیفی و نقلی است. اما روش فلسفه اخلاق، عقلانی و فلسفی است.

3- در هدف و غایت، هدف علم اخلاق رساندن انسان به کمال و نشان دادن راه به دست آوردن فضائل و ارزشها و زدودن صفات رذیله است. اما فلسفه اخلاق در مرتبة نخست به دنبال طرح کلی نظریه هنجاری است(البته در صورتی که اخلاق هنجاری را نیز تحت قلمرو فلسفه اخلاق بدانیم) و در بخش فرا اخلاق یا اخلاق نظری و فلسفی به دنبال توجیه مبادی تصوری و تصدیقی اخلاق است.

ب‌)    پیشینة تاریخی فلسفه اخلاق

1- فلسفه اخلاق در غرب

فلسفه اخلاق در غرب تاریخ کهن و نسبتاً طولانی داشته و تحولات زیادی را پشت سر گذاشته است، که سیر تحول این دانش در بسترتاریخ تفکر مغرب زمین به سه دوره مختلف تقسیم می شود

1- سقراط نخستین فیلسوفی است که تعاریف کلی فضیلت و حکمت را مورد بررسی و کاوش قرار داده و بر وحدت فضیلت و معرفت تأکید نمود؛ به این معنا که هرکه بخواهد بداند حق چیست؟ باید بدان عمل کند.[13] پس از وی، در اندیشه افلاطون نیز اخلاق به صورت غایت‌گرائی مطرح گردید، سعادت و نیک بختی انسان در مکتب اخلاقی افلاطون، در گرو ترقی و تکامل انسان معرفی شد. رواقیان نیز همان مسیر افلاطون را در حوزة اخلاق ادامه داده و بر غایت‌گرائی اخلاقی تأکید نمودند. در همین دوره مکتبی اخلاقی دیگری توسط اپیکور بر پایة لذت‌گرایی بنیان نهاده شد

2- دورة دوم تاریخ فلسفه اخلاق در غرب، همزمان است با دورة ظلمانی قرون وسطی که با طرح نظریات اخلاقی فیلسوفانی مانند بوئیتوس، آنسلم و توماس آکویناس شکل می‌گیرد. از ویژگی بارز فیلسوفان متأخر قرون وسطی، ترکیب سنت اخلاقی کتاب مقدس با اخلاق فلسفی یونان به‌ خصوص تفکر اخلاقی ارسطو است

بوئیتوس خدا را کمال و خیر حقیقی می‌دانست. در اندیشه آنسلم سعادت و خوشبختی بدون دلیل، دست نایافتنی معرفی می‌شد. آکویناس انسان را موجودی آزاد و نیازمند به غایت قصوی می‌دانست که این غایت همان سعادت است که فقط در وجود خدا یافت می‌شود. از نظر آکویناس، انسان می‌تواند به سعادت کامل برسد اگر از عقل خویش پیروی کند و به سوی خیر حرکت نماید. عقل عمل خوب و بد را می فهمد.

3- دورة سوم سیر تحول تاریخی فلسفه اخلاق با فلسفة جدید در غرب کلید ‌خورد که از قرن پانزدهم تا قرن بیستم را در بر می‌گیرد، در این دوره شاهد نظریات جدید در حوزة اخلاق هستیم. فیلسوفان زیادی سعی داشتند تا مبانی استواری را برای اخلاق تبیین و بنیان‌گذاری نمایند همین تحول در حوزة اخلاق زمینة شکل‌گیری دانش جدیدی به نام فلسفه اخلاق را در کنار فلسفه‌های مضاف فراهم کرد.

به اعتقاد برخی فیلسوفان معاصر، نخستین جوانه‌های فلسفة اخلاق، در سال1903میلادی، با نگارش و انتشار کتاب «مبانی اخلاق» جورج ادوارد مور(1873-1958) فیلسوف شهودگرای امریکائی رقم خورد، که بعد از آن، رشتة جدید و مستقلی به نام فلسفه اخلاق، در کنار سایر رشته‌های فلسفی به وجود آمد.


[ سه شنبه 90/3/10 ] [ 3:23 عصر ] [ علی محمدی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

وبلاگ تخصصی فلسفه ی اخلاق واخلاق اسلامی . . . . در دلم بود که آدم شوم امانشدم بی خبر ازهمه عالم شوم امانشدم
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 158275