سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نظریه های فرا اخلاق وبررسی نظام اخلاق اسلامی Meta Ethics
 

نزد فلاسفه و علمای علم اخلاق ومعتقدین به مذاهب آسمانی (از قبیل اسلام و دین مسیح و دین یهود...) و پیروان آنها و حتی نزد عقلای جهان این اصل مسلم است که آدمی قبل از هرچیز طالب خوشی وسعادت و کمال جسمی و روحی و مادی و معنوی میباشد.

 

حال موضوع مهم و اساسی این است که بدانیم خوشی و سعادت انسان در چه چیز است وچه باید بکند که این مراد و مقصود حاصل گردد؟

 

اکثر فلسفه ها و مکتبهائی که از بدو تاریخ بشر تاکنون به وجود آمده اند به این مساله مهم، اهمیت داده و هم خود را در نشان دادن راه سعادت و ارائه دستورات برای رسیدن به این مقصود یعنی نیل به سعادت و خوشبختی قرار داده اند پس یک فلسفه یا یک مکتب و مذهب و دینی را می توان سعادت بخش نامید که نیروهای جسمی و روحی انسان را تقویت واحتیاجات مادی و معنوی جامعه و فرد را برطرف و بالاخره اصول اخلاقی را در میان افراد جوامع انسانی گسترش دهد.

 

متاسفانه در مقابل این اصل اساسی سعادت انسانها، اندیشه های نوئی در عرض پیشرفت صنعت و تکنیک و علوم بشری و پیشرفت آن پا به عرصه وجود گذارده است.

 

و از میان آنها می توان به مهمترین این تفکرات واندیشه ها از نظر اثرگذاری به چند مکتب و اندیشه مهم زیر اشاره کرد:

 

1 - فلسفه وجود(اگزیستانسیالیسم).

 

2 - مارکسیسم.

 

3 - پراگماتیسم.

 

4 - فلسفه وضعی منطقی(پوریتیویسم منطقی و...).

 

هر یک از این فلسفه ها و مکتب ها زیربناهائی دارند ولی همه اینها با همه اختلافها و تفاوت هایشان در این اصل متفقند که اخلاق و ارزشهای اخلاقی هیچ واقعیتی و ریشه ثابتی ندارند این فلسفه ها نبردی آشکار با دین واخلاق و افکار عقلاء و هرچه که به معنویات مربوط می شود آغاز کرده اند.

 

آیا ارزشهای اخلاقی واقعیت دارند؟

پس اولین مساله اساسی قابل بحث در اینجا، این است که آیا اخلاق یک امر واقعی بوده، واقعیتی ذاتی دارد یا نه؟

 

اندیشه ها و تفکرات فلسفی گذشته در این اصل مشترکند که اخلاق امری ذاتی نیست زیرا علم اخلاق یک نحو شناخت مجردی است که تدریجا از ناحیه نوع محیط و تربیت درروح انسانها جایگزین می شود و حکایت از متن واقعی نمی کند از اینرو است که ارزشهای اخلاقی به تبع ملتها و زمانها و مکانها و تربیت های مختلف و گوناگون می باشد تا آنجا که ملتی و قومی چیزی را خیر می دانند و مردم دیگر و ملت و جمعی دیگر آن را شر تلقی می کنند!.

 

این اختلاف دلیل بر این است که واقعیت برای مسائل اخلاقی وجود ندارد.

 

پاسخ آن این است که وجود و اثر یک شی واقعیت دار به طور کلی دو گونه است:

 

گونه اول: وجود عینی و خارجی و مستقل بالذات نظیر آب، زمین و آسمان و...

 

گونه دوم: وجود معنوی متکی و قائم به امور خارجی مثل پدر و مادر بودن، مثل خاصیت همسری در زوجها و یا اصیت ستم در عمل تجاوز به حقوق دیگران و خاصیت عدل و قسط در حکمرانی و نظیر اینها.

 

ارزشهای اخلاقی به طور کلی از سنخ گونه دوم می باشند یعنی وجود معنوی دارند پس این امور خارجی هستند که توسط ارزشهای اخلاقی معنوی توصیف می شوند زیرا این ارزشها به طور عملی و حقیقی و واقعی متکی بر آن امور می باشند بنابراین هنگامی که می گوئیم که راست گوئی خوب است، و دروغ گوئی بد است و وفای به عهد واجب است وعهدشکنی حرام است، به این معناست که خوبی و خیر در راستگوئی و بد و شر دردروغ گوئی نهفته است و وجوب وفای به عهد و حرمت پیمان شکنی وابسته به خود عمل وفاداری و عهدشکنی هستند درست همان گونه که دانش به دانشمند و نادانی به شخص نادان و تنگ چشمی به بخیل و گشاده دستی به سخاوتمند مربوط و وابسته هستند وهمین گونه اند دیگر صفات ثابت و محکم به استحکام کوهها که هر یک در وجودی عینی ومحسوس متجلی می گردند.

 

معلم اول ارسطو وجودی را که ما وجود معنوی می نامیم، به ملاحظه ضرورت واجتناب ناپذیر بودن آن، قانون طبیعی می نامد و در این امور مساله تعاون و همیاری افراد واجتماعات را از آن جهت که هیچ فردی از این اجتماعات نظیر نانوا و قصاب ودیگر فروشندگان و تولیدکنندگان کالای لازم نمیتوانند بی نیاز و مستقل از دیگران زندگی کنند، مثال میزند و در این خصوص جمله معروفی دارد که: کسی که به دیگران نیازمند نیست یا از خدایان است یا از موجودات وحشی!! (1) .

 

فیلسوف هلندی به نام «گروتیوس » سخنی به این مضمون دارد:

 

«مبانی اخلاقی ذاتا طبیعی و اجتناب ناپذیرند و خداوند نیز به خاطر همین ویژگی،فرمان به کسب و تخلق به این مبانی می دهد و محال است که خداوند آنچه را که ذاتاشر و بدی است، به طور تمام و کمال شر قرار ندهد و همان طور که محال است که مضارب اعداد زوج، اعدادی فرد نظیر 3 یا 5 باشند» (2) .

 

چنان که خوانندگان گرامی ملاحظه می کنند، ذاتی بودن ارزش برای افعال اخلاقی یک امر ذاتی معنوی می باشد پس قوانین اخلاقی هیچ فرقی با قوانین تشریعی و سیاسی واقتصادی ندارند همان طور که آنها تابع قواعد و قوانین ثابتی هستند که طبیعت امورو اشیاء آنها را اقتضاء می کند قوانین و ارزشهای اخلاقی نیز چنین حالتی دارند واز اینجاست که در کتاب «روح القوانین » تالیف «مونتسکیو» می خوانیم که تظاهرات بشری در هر نوع:

 

تشریعی و سیاسی و اقتصادی تابع قوانین ثابتی هستند که طبیعت امور و اشیاءآنها را اقتضاء می کند (3) .

 

همین اندازه که جوامع انسانی اصول و ارزشهای انسانی را معیار سنجش امور درمعاملات و تعهدات و موجب حل اختلاف بین خود می دانند بهترین دلیل است بر این که این اصول و ارزشها حقائق واقعی بوده، ایمان و اعتقاد به آنها در اعماق وجود همه حتی منکران این اصول و ارزشها آنچنان می جوشد و آن چنان به ارزشهای انسانی قداست و پاکی می بخشد که خود آنان خواسته و ناخواسته آنها را در امور زندگی خود موردعمل قرار می دهند.

 

مثلا «آلبرکامو» اگزیستانسیالیست معروف اروپائی گرچه معتقد داست که احکام اخلاق جز از مجرای عواطف و شعور گوینده گذر نمی کند (4) ، و لکن همین کلام در عین حال اعتراف به این حقیقت است که اخلاق نوعی واقعیت دارد.

 

و اگر فرض کنیم اینان با دل و زبان این ارزشها را انکار کرده باشند یعنی اثری از ایمان به ارزشها در وجودشان نباشد، باز در این صورت پاسخ می دهیم که نیافتن شی ای دلیل بر فقدان آن نیست (عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود).

 

زیرا اختلاف نظر در رویدادها و حقائق، چیزی را عوض نمی کند و از واقعیت اشیاءواقعی نمی کاهد چنان که زمانی مردم معتقد بودند که کره زمین مسطح است و خورشید به دور آن می چرخد و نیز اعتقادشان این بود که جهان بالا و پست و دور و نزدیک درتسخیر و تصرف انسانها است تا این که ادیان (5) و تحقیقات علماء بعدا خلاف آن راثابت نمود.

 

آیا علم اخلاق داخل در علوم است؟

بعد از این که ثابت شد که اصول و مبانی و ارزشهای اخلاقی واقعیت دارند، سوال دومی در اینجا مطرح است و آن این که آیا اصولا علم اخلاق دانشی در زمره سایر علوم و دانشها می باشد یا نه؟

 

عده ای آن را جزو دانشها محسوب ندانسته اند زیرا معتقدند که صفت علم بر آن منطبق نیست و توضیح آن این که قضایای علمی از دو حال خارج نیستند: حالت اول اینکه: قضیه علمی از نوع قضایای ریاضی باشد که درستی آنها برای انسانها بدیهی است و نیازمند به تجربه و آزمایش نیست چرا که خود عنوان ریاضی لازمه درستی و صحت است و امکان ندارد که یک قضیه ریاضی دروغ باشد مثلا این قضیه:

 

4 ل 2 × 2 و گفتن عدد 4 به منزله گفتن ترتیب 2 × 2 می باشد همان قدر که بگوئیم که آسمان آسمان است و زمین هم زمین و از این جهت قضیه ریاضی را «قبلی »می نامند چون علم به آن سابقه دارد و چیز تازه ای نیست.

 

حالت دوم: در قضایا این است که قضایای علمی از قبیل قضایای اخباری می باشند که هر دو احتمال راست یا دروغ بودن در آن ها محتمل است و طرح این قضایا هرگز مستلزم درستی و نادرستی آنها نیست چرا که در این صورت دیگر اخباری نخواهد بود مثل این که آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است درستی این خبر از روی آزمایش و تجربه معین می شود و احتمال صحت و کذب در آن می رود. از این جهت اینگونه قضایا را «بعدی »می گویند یعنی علم به درستی و صحت آن بعد از آزمایش معین می شود.

 

پس قضایای علمی از این دو حال خارج نیستند، و هر قضیه ای که از دو نوع ریاضی یا اخباری خارج باشد، ربطی به شناخت علمی ندارد (این صغری).

 

و نیز می دانیم که قضایای اخلاقی نه از نوع اخباری هستند تا نظیر قضایای طبیعی امکان تحقیق در صحت و سقم آن وجود داشته باشد و هم چنین از نوع ریاضی نیز نیستندچرا که مبنا و وجود لفظی شان به بداهت، درستی شان را تایید نمی کند و لذا هر قضیه اخلاقی صرفا حالت سنجشی دارد و راه را برای عمل یا ترک این قضایا برای انسانهاباز می گذارد و صرفا شیوه سلوک را برای آینده دور یا نزدیک ترسیم می نماید (این هم کبری). با توجه به این صغری و کبری مدعی شده اند که قضایای اخلاقی از رده علوم موضوعی خارج می باشند و به دنیای شعور ذاتی و آرزوهای بی معیار و بی ضابطه واردمی گردند و با وجود این خواص و ویژگیها در قضایای اخلاقی چطور می شود که این هاقضایای علمی باشند؟!

 

پاسخ «کانت » از سوال بالا

از این اشکال فیلسوف معروف آلمانی «کانت » به نحوی پاسخ گفته است ولکن به نظر ما این پاسخ کامل نیست.

 

حاصل پاسخ «کانت » از سوال بالا این است که بین قضایای ریاضی(قبلی) و قضایای اخباری(بعدی) هیچ فرقی بین آن دو از این جهت که مضمون هر دو قضیه، خبر دادن است، وجود ندارد یعنی کسی که می گوید: 4 ل 2 × 2 در واقع از این حقیقت خبر می دهدکه ضرب کردن عدد دو در عدد 2 نتیجه ای مانند عدد 4 می دهد.

 

آری تفاوت دو نوع قضیه فوق در این است که قضایای ریاضی درستی شان لازم است وشناخت ما از آنها سابقه قبلی دارد و نیازی به آزمون ندارد درحالی که قضایای طبیعی(بعدی) به عکس برای تحقیق در درستی یا نادرستی شان محتاج رجوع به یک واقعیت خارجی هستند (6) .

 

گرچه این پاسخ تا حدودی صحیح است ولکن به طور کامل در خصوص مبادی اخلاق صدق نمی کند زیرا که مسائل اخلاقی از حیث وضوح و بدیهی بودن نظیر قضایای ریاضی نیستندزیرا اگر چنین بود، برای همه در زمره مسلمات محسوب می شد و دیگر میان آنها و علم اخلاق اختلافی اصلا طرح نمی شد.

 

پاسخ صحیح از سوال بالا

پس پاسخ اصلی از سوال بالا این است که ارزشهای اخلاقی اصولا ثابت اند و در عمل و رفتارهای برونی مستقر می باشند یعنی خیر و شر در بطن وعمق عمل قرار دارند نه در وجود عامل و یا در تفکرات و عواطف و عقاید او یعنی خیر و شر مفاهیمی ثابتند اگرچه مردم از یاد ببرند و یا خیر را شر و شر را خیرببینند همان طور که ممکن است علم مثلا جهل و یا جهل را علم بپندارند که در ثابت بودن مفاهیم علم و جهل تغییری ایجاد نمی کند پس از این جهت که مبادی اخلاقی ورسوخ و وجود آنها در جهان واقع ثابت است، انسانها را بر آن وا می دارد تا بین اعمال و رفتار خود از یکسو و نظام اخلاقی شان از سوی دیگر سازگاری به وجودبیاورند زیرا بدون این سازگاری نیل به کمال ممکن نیست پس هنگامی که بخواهیم بدانیم که آیا سلوک و رفتار انسانها خیر است یا شر؟ اخلاقی است یا خلاف اخلاق؟

 

کافی است آن را با مبادی موجود در نظام اخلاقی بسنجیم و محک بزنیم اگر بین رفتارانسانها و نظام اخلاقی سازگاری و همسازی وجود داشته باشد، عمل را اخلاقی می نامیم و در غیر این صورت رفتار انسانها با اخلاق هیچ ربطی نخواهد داشت.

 

با توجه به مطالب بالا و تحقیق و بررسی معیارها و اصول اخلاقی می توان ادعا کردکه قضایا و مبادی و اصول اخلاقی از نوع «قضایای ترکیبی بعدی » می باشند نه ازنوع قضایای «ریاضی تحلیلی قبلی ».

 

پس عشق و عرفان و غیر آن از مبادی اخلاقی هم چون موجودات طبیعی ثابت هستند وکارهای ما اگر با عشق و عرفان سازگار باشد، خیر و در غیر این صورت شر خواهد بودبه همین معنا اشاره می کند فیلسوف غربی «راسل » در کتاب «فلسفه از دیدگاه علم » (7) آنجا که می گوید:

 

«من آئین خود را در اخلاق خلاصه می کنم به عبارت دیگر زندگی نیکو از نظر من آن نوع زیستن است که از عشق الهام می گیرد و شناخت هدایتش می کند».

 

بهترین و کاملترین کلام در بیان مبادی و اصول علم اخلاق و حقیقت آن کلام پیامبرگرامی اسلام(ص) است که بعد از بعثت چنین فرمود:

 

«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق ».

 

«من برانگیخته شدم تا مکارم و اصول اخلاقی و معیارهای آن را به کمال برسانم ».

 

یعنی این اصول و معیارها واقعیت داشته دارای ارزشند، من مبعوث شده ام تا این ارزشهای ثابت و واقعیت های عینی حقیقی را به انسانها گوشزد نمایم و آنها را به کمال برسانم.

 

پی نوشتها:

 

1- فلسفه اخلاق در اسلام، به نقل از مجله کویتی «عالم فکر»، ج 4، شماره 30، ص 163.

 

2- دائره المعارف مختصر فلسفی، 126.

 

3- منطق جدید، تالیف دکتر محمود قاسم، ص 321.

 

4- دائره المعارف، مختصر فلسفی، ص 411.

 

5- به نقل قرآن در سوره جاثیه: 13.

 

6- چگونگی فلسفه علمی، زکی نجیب، ص 17.

 

7- ص 196.

 


[ سه شنبه 90/3/10 ] [ 3:54 عصر ] [ علی محمدی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

وبلاگ تخصصی فلسفه ی اخلاق واخلاق اسلامی . . . . در دلم بود که آدم شوم امانشدم بی خبر ازهمه عالم شوم امانشدم
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 158313